سلام عزیزم
تصمیم گرفتم برایت نامه ای بنویسم... برای توئی که همانندشکوه نفس آخر عمر دلچسبی وتوان بریدن از تو نیست...
با لبان خشکیده و بهم چسبیده خود ، به لبان چون غنچه های بهاری تو... به چشمان دریائی وغیر قابل توصیفت ، میخواهم بنویسم...
نمیدانم این چندمین نامه ایست که برایت مینویسم...چون هیچیک از نامه های قبلی را نه به زبان آورده ام و نه روی کاغذ...
ولی میدانم که تمام لحظات و ثانیه ها را با قلم عشق بر لوح دل وباجوهر چشم ، سالهاست که مینویسم...تا کنون نوشته هایم را فقط خود خوانده ام... ولی برای یکبار هم شده میخواهم بنویسم تا تو بخوانی...
وخدا کند که بخوانی...
عزیزم بخال خرمائی رنگ و ریز پشت دستت که نقطه های روی گلبرگ ارکیده را ماندسوگند ، که چشمانم هنوز به آن پنجره دوخته شده ، پنجره ای که تو در انتظار آمدنم بودی... ولبهای زیبایت که آیه های آسمانی را برای زود رسیدنم زمزمه میکرد...به نذر و نیاز وقربانی کردنت بلحاظ سلامت رسیدنم... چه روز باشکوهی بود آنروز...وآنروزی که ماهی کوچک سیاه را دیدی و افسوس داشتنش را خوردی... راستی عزیزم آن ماهی را خریدم تا باهربار باز وبسته شدن دهانش بگویم دوستت دارم و بادیدن پر وبالش طنازیت.. وپائین وبالا رفتنش در آب را امواج دریائی وجودت را یاد آورم...
خدا کند که نامه را بخوانی...
من باز مینویسم اما.... خود مینویسم و خود خواهم خواند... ودر سکوت خود باقی خواهم بود... درحالی که با تمام وجود فریاد میزنم دوستت دارم...
خدا کند که بخوانی...
خدا کند که بخوانی...
فرزندان عزیزم ..نوه ها ... نتیجه ها... نبیره ها... ندیده ها نکنه بگین بابائی عاشق شده و سر پیری معرکه گیری ... نه عزیزان این نامه ای بود که عمو محسن قصه مون مث هرروز که آخر شب میرفت خونه تو همون کوچه عشق همیشگی پیداش کرد و همونطور دربسته داد بمن ... من هم چون اسمی روش نبود باز کردم ببینم چیه .. وقتی فهمیدم مجبور شدم بذارم تو وب که شاید صاحب نامه توی همین بچه های کلوب باشه و بخونه ... اما راستی راستی کاش طرف مقابل هرکی هست نامه رو بخونه... بقول بنده خدا .. خدا کند که بخواند...
بنظرتون صاحب نامه ، نامه رو میخونه؟؟؟؟؟؟؟
دوست دارم نظر بدین....