سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آیا آزاده‏اى نیست که این خرده طعام مانده در کام دنیا را بیفکند و براى آنان که در خورش هستند نهد ؟ . جانهاى شما را بهایى نیست جز بهشت جاودان پس مفروشیدش جز بدان . [نهج البلاغه]
مشخصات مدیروبلاگ
 
صمد[35]
با سلام خدمت شما دوست گرامی از اینکه به وبلاگ ما سر زدین کمال تشکر را دارم و با نظرات خود من را یاری فرمائید برای تبادل لینگ اول لینگ وبلاگ را در وبلاگ ویا وبسایت خود قرار داده و بعد در قسمت نظرات ما رو آگاه کنید و در اسرع وقت لینگ وبلاگ و یا وبسایت شما را در وبلاگ دلـــــــبرانه قرار خواهم داد و اگر دوست دارین مطالبتان در این وبلاگ قرار گیرد برای ما در قسمت نظرات به صورت خصوصی بفرستین تا با نام خودتون در اسرع وقت در وبلاگ قرار گیرد.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

مادر سوسن در حالی که به شدت گریه می کرد، می گفت:

یک سال پیش، همراه دختر بیست ساله ام سوسن از فرانسه به تهران آمدم. او در فرانسه، عاشق یک پسر فرانسوی به نام کریستین شده بود و من از آن جا که به عقائد اسلامی پایبندم خارج شدن دخترم را از اسلام امری محال و نشدنی می دیدم.

به همین دلیل، برای منتفی شدن قضیه و تنوع در روحیه دخترم، او را به تهران آوردم.

زمانی که سوسن دو ساله بود، همسرم فوت کرد و من با همسر دومم ازدواج کردم.

او که بچه ای نداشت مانند یک پدر دلسوز و همسر فداکار تمامی بار زحمت من و سه فرزند خردسالم را که سوسن آخرین آنها بودف تحمل کرد؛ چندان که سوسن عاشق او بود و در بسیاری از مسائل او را مهربان تر می دید.

وقتی ما به تهران آمدیم، فکری کردم سوسن در کنار هموطنان مهربان خود، عشق قبلی خود را فراموش خواهد کرد.

ابتدا، فکر کردم بهتر است او را آزاد بگذارم تا با توجه به علاقه خود، برای زندگی روزمره اش برنامه ریزی کند.

او که آشنایی به آداب و رسوم ایرانی نداشت و حتی به زحمت به زبان فارسی صحبت می کرد،

شبی با دختر یکی از اقوام به میهمانی رفت و همین میهمانی سرآغازی برای تمام مشکلاتی که تاکنون لاینحل باقی مانده است شد.

متاسفانه همان شب میهمانی، دخترم با گروهی از شیادان آشنا شد و همین امر باعث شد دخترم پنج روز بعد مفقود شود.

قضیه از این قرار بود که خسرو، پسر بی سرو پایی که در آن شب با سر و وضعی حسابی به میهمانی آمده بودف پاسپورت دخترم را از کیفش به سرقت برد و با ظاهرسازی وانمود کرد که من آن را برداشتم.

همین سوء تفاهم ساده باعث شد دخترم نسبت به من بی اعتماد شود و از من فاصله بگیرد.

خسرو با عنوان کردن این مطلب که پدرش سفیر و مادرم وکیل است و خودش دارای چندین مدرک دکترا و فوق لیسانس است، گفته بود من به عشق تو و کریستین چنان احترام می گذارم که حاضرم تو را پیش او ببرم و شما را به هم برسانم.

دخترم که در آن زمان تنها به فکر کریستین بود، جذب او شد. خسرو هر روز چنان از من و پدرش برای او صحبت می کرد که دیگر دخترم از من متنفر شده بود. چند روز پس از این آشنایی، متوجه شدم دخترم نیست. همان لحظه می خواستم شکایت کنم ولی تمامی فامیل به من گفتند که اگر شکایت خود را به نیروی انتظامی ببرم آنها پس از یافتن دخترم با خسرو او را حتما به عقدش در خواهند آورد و من از ترس آن که خسرو دامادم شود، خود به جست و جوی دخترم پرداختم و در این راه دراز که نه ماه به طول انجامید با واقعیاتی رلوبه رو شدم که تاب و تحمل را از من گرفته بود.

در اولین قدم برای پیدا کردن محل زندگی خسرو، متوجه شدم که پدر و مادرش بر سر راه ها به گدایی مشغولند.

خانواده ما با تمام ثروت و تحصیلاتی که دارند کار شرافتمندانه را عار نمی دانند، ولی من نمی دانم چه گناهی مرتکب شدم که با داشتن یک داماد و یک عروس و 18 آپارتمان خالی در بهترین نقاط تهران، دختر کوچکم با آن همه محاسن باید نان یک گدا را بخورد؟

وقتی کار به این جا کشیده شد، به دادگاه شکایت کردم. وقتی دخترم را با چهره ای زرد در دادگاه دیدم، خواستم او را در آغوش بگیرم که خسرو اجازه نداد و همان لحظه متوجه شدم خسرو او را به عقد خود درآورده. داشتم از تعجب پس می افتادم و دیدم همه چیز از دستم رفت. خواستم سوسن را متوجه اشتباهش کنم، به او گفتم:

پدر و مادر خسرو گدا هستند و خودش هم مدرک دیپلم دارد.

ابتدا، تعجب کرد، ولی بعد از روی لج بازی گفت: اینها برایم اهمیتی ندارد. او حالا شوهر من است. نمی دانم حالا باید چکار کنم، دستم از هر جا کوتاه است. حالا او زن عقدی خسرو شده. تنها راه چاره من این است که از خدا بخواهم او را به من بازگرداند.

87/12/4::: 8:24 ع
نظر()
  
  

 

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!!


  
  

پرموترین مرد جهان


بزرگترین چشم
 

بیشترین تعداد مار که در دهان نگه داشته شده 


پوستی با کشش فوق العاده
 

کوچکترین و بزرگترین اسبهای دنیا
 

بلندترین پرش سوار بر شیر
 

بلندترین پرتاب شیر با چشم!
 

بلندترین ناخنهای دنیا
 

بیشترین پیاده روی بر روی بالون 


درازترین گوش سگ دنیا
 

بزرگترین و سنگین ترین سیب دنیا
 


  
  

کتابخانه‌ای در هلند آدم امانت می‌دهد

یکی از کتابخانه‌های عمومی هلند برای مقابله با نژاد‌پرستی، افرادی از گروه‌های اقلیت نژادی را همانند کتاب به مشتریان خود قرض می‌دهد.
به گزارش فارس به نقل از پایگاه اینترنتی «داج ویلز»، کتابخانه‌ عمومی منطقه آسملو در هلند اعلام کرده است: همه‌ شهروندان این منطقه می‌توانند با مراجعه به این کتابخانه و در ازای پرداخت هزینه‌ قهوه برای یک نفر، یکی از اعضای گروه اقلیت نژادی این منطقه را به مدت یک ساعت با خود به یک قهوه خانه ببرند و هر سؤالی که دارند از او بپرسند.
«جان کرول» مدیر این کتابخانه معتقد است که اگر این افراد به مدت یک ساعت با یکی از این اقلیت‌های نژادی و دیگر اقلیت‌ها در محیطی دوستانه که او را به قهوه دعوت کرده‌اند سخن بگویند دیگر از خود احساسات نژادپرستانه بروز نخواهند داد.
او اعلام کرده است: برای این خدمات نیازی به کارت کتابخانه نیست و افراد غیر از برخوردهای تند و غیر اخلاقی و یا سخنان نژادپرستانه، در انتخاب موضوع سخن خود با افراد ارائه شده از سوی کتابخانه آزاد هستند.
شایان ذکر است: در میان اقلیت‌هایی که برای ارائه این خدمات ثبت نام کرده‌اند 2 داوطلب نیز مشاهده می‌شوند که خواهان مطرح کردن عقاید اسلامی در محیطی آرام هستند تا از نژادپرستی علیه ان در هلند از این طریق بکاهند.
پیش از این کتابخانه سوئدی نیز چنین طرحی را برای کاهش عقاید نژادپرستانه اجرا کرده بوده است.


  
  

یک خبر جالب از چین

     چین کشور عجایب است و یکی از این عجایب ، سگی است که برای خرید به بازار می رود.

 

به گزارش پایگاه اینترنتی الرایه ، صاحب این سگ ، او را برای خرید به سوپرمارکت می فرستد و سگ باهوش ، به خوبی ماموریتش را انجام می دهد.
صحنه ای که در عکس می بینید خیابان اکسیانگ وان است و این سگ هم 15 ماه بیشتر ندارد.
جام جم

 


  
  

 

 

 

نمایش تصویر در وضیعت عادی

 

راستی آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده‌اید که اگر خانم‌ها بجای حامله شدن و وضع حمل، مانند پرندگان تخم می‌گذاشتند، چه اتفاقاتی در دنیا رخ می‌داد، و زندگی روزمر? ما دستخوش چه تغییراتی می‌شد؟ادامه مطلب...

  
  

هنگامی که خداوند جهان را، و خورشید و ماه و ستارگان را، و تپه ها و کوه ها و جنگل ها و بلاخره مرد را آفرید به خلقت زن پرداخت.

او گردی ماه، پیچ و تاب خزندگان، پیچش پیچک ها، لرزش و ارتعاش علف ها، سستی نی ها، نازکی و لطافت گل ها، سبکی برگ ها، تندی نگاه آهوان، روشنی اشعه ی خورشید، اشک های ابرهای تیره، ناپایداری باد، جبن خرگوش، غرور طاووس، نرمی کرک، سختی الماس، شیرینی عسل، درندگی ببر، گرمای آتش، سردی برف، پرگوئی زاغ و صدای کبوتر را یکجا ترکیب کرد و زن را آفرید.

روزگار مرد سرشار از خوشبختی شد زیرا اکنون او کسی را داشت تا لذت هایش را با او تقسیم کند. با این همه پس از مدتی روی به درگاه خداوند آورد و گفت: خداوندا! این وجود را که به من عطا کردی، زندگی مرا تیره کرده است. من آمده ام او را پس بدهم. من با او نمی توانم زندگی کنم. خداوند او را پس گرفت، اما هشت روز بعد مرد به درگاه خداوند آمد و گفت: خداوندا! از وقتی که زن رفته است زندگی من پوچ و من خالی از زندگی ام. من به یاد می آورم که چگونه او با من می رقصید و می خندید و زندگی را پر از لذت می کرد، به خاطر می آورم که چگونه او بر من می آویخت وقتی خورشید غروب می کرد و تاریکی اطراف را فرا می گرفت. چقدر زندگی من راحت و شیرین بود. خداوند دوباره زن را به او پس داد اما یک ماه بعد دوباره مرد به خداوند روی آورد و گفت: خدای من! من قادر به درک او نیستم، ولی این را می دانم که زن بیشتر از آنکه سبب خوشبختی من باشد اسباب رنج و آزار من است. خداوند پاسخ داد: به راه خود برو و آنچه نیک است انجام بده. مرد اعتراض کنان گفت: اما من نمی توانم با او زندگی کنم و خداوند گفت: و نمی توانی بدون او زندگی کنی!


  
  

در پی حضور بدون حجاب گلشیفته فراهانی مقابل دوربین های تلویزیونی در آمریکا ،(بقیه ای مصاحبه رو در ادامه ای مطلب پیگیری کنید)

ادامه مطلب...

87/10/27::: 1:38 ص
نظر()
  
  
توسط کارشناسان سازمان میراث فرهنگى خراسان جنوبی و تأیید مقامات علمى دانشگاه بیرجند ، ردپاى حیوانات عظیم‏الجثه مربوط به 30 تا 50 میلیون سال قبل بر روى لایه‏هاى موسوم به فلیش بر روى صخره‏هاى مربوط به دوران سوم زمین شناسى و به صورت حفره‏هاى بیضى شکل مشاهده شده است. این ردپاها مربوط به عبور حیوانات عظیم‏الجثه برروى لایه‏هاى نازکى از رسوبات آن زمان مى‏باشد. این لایه‏ها در آغاز توسط لایه دیگر پوشیده شده و به صورت صخره درآمده ، لیکن با گذشت زمان عوامل فرسایشى باعث نمایان شدن آنها گردیده است. کارشناسان مدیریت میراث فرهنگى بیرجند اندازه بزرگترین جاى پا را در حدود 48*26 سانتى‏متر و کوچکترین جاى پا را در حدود 12*8 سانتى‏متر اعلام نموده اند . براساس همین گزارش حرکت جانوران به صورت گروهى و از شرق به غرب بوده است و با توجه به ردپاهاى به جامانده امکان دارد این ردپاها مربوط به گونه‏اى از دایناسورها باشد . این ردپاها در منطقه‏اى واقع در بین روستاهاى روشناوند و چهکند در سال 1377 کشف شده است.(روستای روشناوند زادگاه پدر ومادرم واجداد من هست خیلی خیلی دوستش دارم)

  
  

 زنده به گور کردن در قرن 21

ادامه مطلب.

86/6/10::: 1:23 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام به دوستان خوبم ولادت حضرت مهدی رو به همه ای دوستان خوبم تبریک میگم به امید موفقیت شما وظهور حضرت مهدی
+ سلام یک سری بهم بزنین
+ سلام
+ سلام وبلاگ دلبرانه بروز شد یک سری بزنین
+ سلام دوست من به ما هم یک سری بزنین خالی از لطف نیست .صمد
+ سلام عید نوروز رو به شما دوستان خوبم تبریک میگم انشاالله سال خوبی داشته باشید .صمد
اهنگ